رفتن به نوشتهها
۲۸
۱۷سه روز بعد، پولُس بزرگان یهود را فراخواند. چون گرد آمدند، بدیشان گفت: ای برادران، با آنکه من کاری برضد قوم خود یا رسوم پدرانمان نکرده بودم، مرا در اورشلیم گرفتار کردند و تحویل رومیان دادند. ۱۸آنها از من بازخواست کردند و برآن شدند آزادم کنند، زیرا در من جرمی ندیدند که سزاوار مرگ باشد. ۱۹امّا چون یهودیان اعتراض کردند، ناچار شدم از قیصر دادخواهی کنم، البته نه تا از قوم خود شکایت کرده باشم. ۲۰از همینرو خواستم شما را ببینم و با شما سخن بگویم، زیرا بهخاطر امید اسرائیل است که مرا بدین زنجیر بستهاند. ۲۱آنها در پاسخ گفتند: ما هیچ نامهای از یهودیه دربارۀ تو دریافت نکردهایم، و هیچیک از برادرانی که از آنجا آمدهاند، خبر یا گزارشی بد دربارۀ تو نیاوردهاند. ۲۲ولی مایلیم نظرات تو را بشنویم، زیرا میدانیم که مردم در هر جا برضد این فرقه سخن میگویند. ۲۳پس روزی را تعیین کردند و شماری بسیار به محل اقامت او آمدند تا با وی ملاقات کنند. او از صبح تا شب، بهتفصیل دربارۀ پادشاهی خدا با آنان سخن گفت و کوشید با استناد به تورات موسی و کتب پیامبران، دربارۀ عیسی مجابشان کند. ۲۴برخی سخنان او را پذیرفتند، امّا دیگران از ایمان آوردن سرباززدند. ۲۵پس در حالی که با یکدیگر جرّ و بحث میکردند، آن مکان را ترک گفتند. امّا پیش از آنکه آنجا را ترک گویند، پولُس کلام آخرین خود را بیان داشت و گفت: روحالقدس چه درست با پدران شما سخن گفت، آنگاه که بهواسطۀ اِشَعْیای نبی فرمود: ۲۶نزد این قوم برو و بگو، به گوش خود خواهید شنید، امّا هرگز نخواهید فهمید؛به چشم خود خواهید دید، امّا هرگز درک نخواهید کرد. ۲۷زیرا دل این قوم سخت شده؛ گوشهایشان سنگین گشته، چشمان خود را بستهاند، مبادا با چشمانشان ببینند، و با گوشهایشان بشنوند، و در دلهای خود بفهمند و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم. ۲۸پس بدانید که نجات خدا نزد غیریهودیان فرستاده شده است و آنها گوش فراخواهند داد! ۲۹ بعد از آنکه او این را گفت، یهودیان از آنجا رفتند، در حالی که سخت با یکدیگر جرّ و بحث میکردند.۳۰بدینسان پولُس دو سال تمام در خانۀ اجارهای خود اقامت داشت و هرکه را نزدش میآمد، میپذیرفت. ۳۱او پادشاهی خدا را اعلام میکرد و دلیرانه و بیپروا دربارۀ عیسی مسیح خداوند تعلیم میداد.
اعمال رسولان۲۸: ۳۱ـ۱۷
۲۸
۱۱پس از سه ماه، با کشتیای که زمستان را در جزیره مانده بود، راهی دریا شدیم. آن کشتی از اسکندریه بود و علامت جوزا داشت. ۱۲به سیراکوز رسیده، لنگر انداختیم و سه روز توقف کردیم.۱۳سپس سفر دریایی را ادامه دادیم و به شهر ریگیون رسیدیم. روز بعد، باد جنوبی برخاست، و فردای آن روز به شهر پوتیولی رسیدیم. ۱۴آنجا برادرانی چند یافتیم که از ما دعوت کردند هفتهای با ایشان بهسر بریم. سرانجام به روم رسیدیم. ۱۵برادرانِ آنجا شنیده بودند که در راه هستیم، پس تا بازار آپیوس و «سه میخانه» آمدند تا از ما استقبال کنند. پولُس با دیدن ایشان خدا را شکر کرد و قوّتقلب یافت. ۱۶چون به روم رسیدیم، به پولُس اجازه داده شد تنها با یک سربازِ محافظ در منزل خود بماند.
اعمال رسولان۲۸: ۱۶ـ۱۱
۲۸
چون بهسلامت به ساحل رسیدیم، دریافتیم آن جزیره مالت نام دارد. ۲ساکنان جزیره لطف بسیار به ما نشان دادند. آنان برای ما آتش افروختند، زیرا باران میبارید و هوا سرد بود، و ما را بهگرمی پذیرا شدند. ۳پولُس مقداری هیزم گرد آورد و وقتی آن را روی آتش میگذاشت، بهعلت حرارتِ آتش، ماری از میان آن بیرون آمد و بهدستش چسبید. ۴ساکنان جزیره چون دیدند که مار از دست او آویزان است، به یکدیگر گفتند: بیشک این مرد قاتل است که هرچند از دریا نجات یافت، عدالت نمیگذارد زنده بماند. ۵امّا پولُس مار را در آتش انداخت و هیچ آسیبی ندید.۶مردم انتظار داشتند بدن او وَرَم کند یا اینکه ناگهان بیفتد و بمیرد. امّا پس از انتظار بسیار، چون دیدند هیچ آسیبی به او نرسید، فکرشان عوض شد و گفتند از خدایان است. ۷در آن نزدیکی زمینهایی بود متعلّق به رئیس جزیره که پوبلیوس نام داشت. او ما را به منزل خود دعوت کرد و سه روز بهگرمی از ما پذیرایی نمود. ۸از قضا، پدر پوبلیوس در بستر بیماری افتاده بود و تب و اسهال داشت. پولُس نزد او رفت و دعا کرده، دست بر او گذاشت و شفایش بخشید. ۹پس از این واقعه، سایر بیمارانی که در جزیره بودند، میآمدند و شفا میگرفتند.۱۰آنها ما را تکریمِ بسیار کردند، و چون آمادۀ رفتن میشدیم، هرآنچه نیازمان بود برایمان فراهم آوردند.
اعمال رسولان۲۸: ۱۰ـ۱
۲۷
۲۷شب چهاردهم، باد هنوز ما را در دریای آدریاتیک از این سو به آن سو میراند که نزدیک نیمهشب، ملوانان گمان بردند به خشکی نزدیک میشوند. ۲۸پس عمق آب را اندازه زدند و دریافتند که بیست قامت است. کمی بعد، دیگربار عمق آب را سنجیدند و دیدند پانزده قامت است. ۲۹و چون میترسیدند به صخرهها برخورد کنیم، چهار لنگر از عقب کشتی انداختند، و دعا میکردند هرچه زودتر روز شود. ۳۰ملوانان بهقصد فرار از کشتی، زورقِ نجات را به دریا انداختند، به این بهانه که میخواهند چند لنگر از سینۀ کشتی به دریا بیندازند. ۳۱پولُس به افسر و سربازان گفت: اگر این مردان در کشتی نمانند، نمیتوانید نجات یابید. ۳۲پس سربازان طنابهای نگهدارندۀ زورقِ نجات را بریدند و زورق را رها کردند. ۳۳کمی پیش از طلوع آفتاب، پولُس همه را ترغیب کرد که چیزی بخورند. گفت: امروز چهارده روز است که در انتظار بهسر بردهاید و چیزی نخورده، بیغذا ماندهاید. ۳۴پس استدعا میکنم غذایی بخورید، چراکه برای زنده ماندن بدان نیازمندید. مویی از سر هیچیک از شما کم نخواهد شد. ۳۵چون این را گفت، قدری نان برگرفت و در مقابلِ همه خدا را شکر کرد و نان را پاره نموده، مشغول خوردن شد. ۳۶پس همه دلگرم شدند و غذا خوردند. ۳۷جملگی در کشتی، دویست و هفتاد و شش تن بودیم. ۳۸وقتی سیر شدند، بقیۀ غله را به دریا ریختند و کشتی را سبک کردند. ۳۹چون روز شد، خشکی را نشناختند، امّا خلیجی کوچک با ساحل شنی دیدند. پس برآن شدند که در صورت امکان کشتی را در آنجا به گِل بنشانند. ۴۰بند لنگرها را بریدند و آنها را در دریا رها کردند و طنابهای نگهدارندۀ سکان را نیز باز کردند. سپس، بادبانِ سینۀ کشتی را در مسیر باد بالا کشیدند و بهسوی ساحل پیش رفتند. ۴۱امّا کشتی به یکی از برآمدگیهای زیر آب برخورد و بهگل نشست. سینۀ کشتی ثابت و بیحرکت ماند، امّا قسمت عقب آن در اثر ضربات امواج درهم شکست. ۴۲سربازان درصدد کشتن زندانیان برآمدند مبادا کسی شناکنان بگریزد. ۴۳امّا افسر رومی که میخواست جان پولُس را نجات دهد، آنها را از این قصد بازداشت و دستور داد نخست کسانی که میتوانند شنا کنند، خود را به دریا افکنده، به خشکی برسانند. ۴۴بقیه نیز میبایست روی الوارها یا قطعات کشتی، خود را به خشکی میرساندند. بدینگونه همه بهسلامت به خشکی رسیدند.
اعمال رسولان۲۷: ۴۴ـ۲۷
۲۷
۱۳چون باد ملایم جنوبی وزیدن گرفت، گمان کردند به آنچه میخواستند رسیدهاند؛ پس لنگر کشیدند و در امتداد ساحل کْرِت پیش راندند. ۱۴امّا طولی نکشید که بادی بسیار شدید، معروف به باد شمال شرقی، از جانب جزیره بهسوی ما وزیدن گرفت. ۱۵کشتی گرفتار توفان شد و نتوانست در خلاف مسیر باد پیش برود؛ از اینرو، خود را بهباد سپردیم و همسو با آن رانده شدیم.۱۶در پناه جزیرهای کوچک به نام کُودا پیش رفتیم و بهسختی توانستیم زورق کشتی را بهاختیار خود درآوریم. ۱۷وقتی ملّاحان آن را به روی عرشۀ کشتی آوردند، به کمک طنابها، اطراف خود کشتی را محکم بستند تا متلاشی نشود، و از بیم اینکه مبادا کشتی در شنزارِ سیرتیس بهگل بنشیند، لنگر را پایین فرستادند و کشتی را در مسیر باد رها کردند. ۱۸روز بعد، چون توفان ضرباتی سنگین بر ما وارد میساخت، مجبور شدند بار کشتی را به دریا بریزند. ۱۹روز سوّم، با دست خود لوازم کشتی را به دریا ریختند. ۲۰روزها همچنان میگذشت و ما رنگ خورشید و ستارگان را نمیدیدیم و توفان نیز فروکش نمیکرد، آنگونه که همگی، امید نجات از کف دادیم.۲۱پس از مدتها بیغذایی، پولُس در میان ایشان ایستاد و گفت: سروران، شما میبایست سخن مرا میپذیرفتید و کْرِت را ترک نمیکردید تا اینهمه آسیب و زیان نبینید. ۲۲اکنون نیز از شما خواهش میکنم که شهامتتان را از دست ندهید، زیرا آسیبی به جان هیچیک از شما نخواهد رسید؛ فقط کشتی از دست خواهد رفت. ۲۳زیرا دیشب فرشتۀ خدایی که از آنِ اویم و خدمتش میکنم، در کنارم ایستاد ۲۴و گفت: پولُس، مترس. تو باید برای محاکمه، در برابر قیصر حاضر شوی، و بهیقین، خدا جان همۀ همسفرانت را نیز به تو بخشیده است. ۲۵پس ای مردان، دل قویدارید، زیرا به خدا ایمان دارم که همانگونه که به من گفته است، خواهد شد. ۲۶امّا کشتی ما باید در جزیرهای به گِل بنشیند.
اعمال رسولان۲۷: ۲۶ـ۱۳
۲۷
چون حکم دادند که از راه دریا به ایتالیا برویم، پولُس و برخی دیگر از زندانیان را به افسری یولیوس نام، از هنگ قیصر، تحویل دادند. ۲پس به کشتیای که از اَدرامیتینوس بود و به بندرهای ایالت آسیا میرفت، سوار شدیم و حرکت کردیم. آریستارخوسِ مقدونی، از مردمان تِسالونیکی، نیز با ما بود. ۳فردای آن روز به صیدون رسیدیم و یولیوس به پولُس لطف کرده، اجازه داد نزد دوستان خود برود تا نیازهایش را تأمین کنند. ۴از آنجا دوباره روانه شدیم و در امتداد کنارۀ بادْپناهِ قپرس پیش رفتیم، زیرا جهت بادْ مخالف ما بود.۵پس از عبور از بندرهای کیلیکیه و پامفیلیه، در میرا، واقع در لیکیه پیاده شدیم. ۶در آنجا افسر رومی کشتیای یافت که از اسکندریه به ایتالیا میرفت، و ما را سوار آن کرد. ۷روزهای بسیار آهسته پیش رفتیم و با سختی به کْنیدوس رسیدیم. چون بادْ مخالف ما بود، در امتداد کنارۀ بادْپناه کْرِت، تا به مقابل شهر سالمونی راندیم.۸بهسختی از کنار ساحل گذشتیم و به جایی به نام «بندرهای نیک» رسیدیم که در نزدیکی شهر لاسائیه بود. ۹زمان زیادی از دست رفته بود و حتی ایام روزه نیز سپری شده بود، و سفر دریایی اکنون خطرناک بود. از اینرو، پولُس به آنها هشدار داد و گفت: ۱۰سروران، میتوانم ببینم که سفری پرخطر خواهیم داشت و ضرر بسیار نهتنها به کشتی و بار آن، بلکه به جان ما نیز وارد خواهد آمد. ۱۱امّا افسر رومی به سخنان ناخدا و صاحب کشتی بیشتر توجه میکرد تا به سخنان پولُس.۱۲چون آن بندر برای سپری کردن زمستان مناسب نبود، رأی غالب بر این شد که به سفر ادامه دهیم، به این امید که به بندر فینیکس برسیم و زمستان را در آنجا بگذرانیم. این بندر در کْرِت بود و رو به جنوب غربی و نیز شمال غربی داشت.
اعمال رسولان۲۷: ۱۲ـ۱
۲۵
۲۳روز بعد، آگْریپاس و بِرنیکی با شوکتی عظیم آمدند و همراه با فرماندهان نظامی و مردان سرشناسِ شهر وارد تالار عام شدند. بهدستور فِستوس، پولُس را بهحضور آوردند. ۲۴فِستوس گفت: ای آگْریپاسِ پادشاه، و ای همۀ حضار! تمامی جامعۀ یهود، چه در اورشلیم و چه در اینجا، از این مرد که میبینید نزد من شکایت کرده و فریاد سردادهاند که نباید زنده بماند. ۲۵امّا من دریافتم که او کاری نکرده که سزایش مرگ باشد. ولی چون از قیصر دادخواهی کرد، تصمیم گرفتم او را به روم بفرستم.۲۶امّا موردی مشخص ندارم که دربارۀ او به خداوندگار مرقوم دارم. پس او را به حضور همۀ شما، بخصوص به حضور شما، ای آگْریپاسِ پادشاه، آوردهام تا شاید پس از بازخواست، چیزی برای نوشتن بیابم. ۲۷زیرا مرا خلاف عقل مینماید که زندانی را بدون ذکر اتهاماتی که بر او وارد است، بفرستم.
۲۶
آگْریپاس خطاب به پولُس گفت: اجازه داری در دفاع از خود سخن بگویی. آنگاه پولُس دست پیش برد و دفاع خویش را چنین عرضه داشت: ۲ای آگْریپاسِ پادشاه، خود را بس نیکبخت میشمارم که امروز در حضور شما ایستاده، در مقابل همۀ شکایات یهودیان از خود دفاع کنم.۳بخصوص اینکه میدانم شما با آداب و رسوم یهود و اختلافاتِ میان ایشان کاملاً آشنایید. حال، استدعا دارم صبورانه به عرایضم گوش فرا دهید. ۴یهودیان جملگی زندگی مرا از آغاز جوانیام میدانند، از همان ابتدا که در میان قوم خود و در اورشلیم زندگی میکردم. ۵آنها از دیرباز آگاهند و اگر بخواهند، میتوانند شهادت دهند که من بهعنوان یک فَریسی، از سختگیرترین فرقۀ دینمان پیروی میکردم. ۶و امروز بهخاطر امید به آنچه خدا به پدران ما وعده داده است، محاکمه میشوم. ۷این همان وعدهای است که دوازده قبیلۀ ما از صمیم دل، شب و روز به امید دستیابی به آن عبادت میکنند. آری، ای پادشاه، در خصوص همین امید است که یهودیان مرا متهم میکنند. ۸چرا باید برایتان باور نکردنی باشد که خدا مردگان را برخیزاند؟ ۹مرا نیز یقین بود که میبایست از انجام هیچکاری در مخالفت با نام عیسای ناصری کوتاهی نورزم. ۱۰و این درست همان کاری بود که در اورشلیم میکردم. با دریافت مجوز از سران کاهنان، مقدّسانِ بسیار را به زندان میافکندم، و چون به مرگ محکوم میشدند، علیه آنها رأی میدادم. ۱۱بارها در پی مجازات ایشان، از کنیسهای به کنیسۀ دیگر میرفتم و میکوشیدم به کفرگویی وادارشان کنم. شدّت خشم من نسبت به آنها چنان بود که حتی تا شهرهای اجنبیان تعقیبشان میکردم. ۱۲در یکی از این سفرها، با حکم و اختیارات کامل از جانب سران کاهنان، عازم دمشق بودم.۱۳حوالی ظهر، ای پادشاه، در بین راه ناگهان نوری درخشانتر از نور خورشید از آسمان گرد من و همراهانم تابید. ۱۴همگی به زمین افتادیم، و من صدایی شنیدم که به زبان عبرانیان به من میگفت: شائول، شائول، چرا مرا آزار میرسانی؟ تو را لگد زدن به سُک کاری دشوار است! ۱۵پرسیدم: خداوندا، تو کیستی؟ خداوند گفت: من همان عیسی هستم که تو بدو آزار میرسانی.۱۶برخیز و بر پای خود بایست.من به تو ظاهر شدهام تا تو را خادم و شاهد خود گردانم، تا بر آنچه در آن مرا دیدهای و بر آنچه در آن به تو ظاهر خواهم شد، شهادت دهی. ۱۷من تو را رهایی خواهم بخشید از دست قوم خودت و از دست غیریهودیانی که تو را نزدشان میفرستم ۱۸تا چشمانشان را بگشایی، تا از تاریکی به نور، و از قدرت شیطان بهسوی خدا بازگردند، تا آمرزش گناهان یافته، در میان کسانی که با ایمان به من مقدّس شدهاند، نصیبی بیابند. ۱۹پس در آن وقت، ای آگْریپاسِ پادشاه، از رؤیای آسمانی سرپیچی نکردم. ۲۰بلکه نخست در میان دمشقیان، سپس در اورشلیم و تمامی سرزمین یهودیه، و نیز در میان غیریهودیان به اعلام این پیام پرداختم که باید توبه کنند و بهسوی خدا بازگردند و کرداری شایستۀ توبه داشته باشند.۲۱از همین سبب بود که یهودیان مرا در معبد گرفتار کردند و درصدد کشتنم برآمدند. ۲۲امّا تا به امروز، خدا مرا یاری کرده و اکنون اینجا ایستادهام و به همه، از خرد و بزرگ، شهادت میدهم. آنچه میگویم چیزی نیست جز آنچه پیامبران و موسی گفتند که میبایست واقع شود: ۲۳اینکه مسیح باید رنج ببیند و نخستین کسی باشد که پس از مرگ زنده میشود، تا روشنایی را به این قوم و دیگر قومها اعلام کند. ۲۴چون پولُس با این سخنان از خود دفاع میکرد، فِستوس فریاد زد: پولُس، عقل خود را از دست دادهای! دانش بسیار، تو را دیوانه کرده است. ۲۵پولُس پاسخ داد: دیوانه نیستم، عالیجناب فِستوس، بلکه در کمال هوشیاری عین حقیقت را بیان میکنم. ۲۶پادشاه خود از این امور آگاهند و من نیز بیپرده با ایشان سخن میگویم، زیرا یقین دارم هیچیک از اینها از نظرشان دور نمانده است، چون چیزی نبوده که در خلوت رویداده باشد. ۲۷ای آگْریپاسِ پادشاه، آیا به پیامبران اعتقاد دارید؟ میدانم که دارید. ۲۸آگْریپاس به پولُس گفت: به همین زودی میخواهی مرا مسیحی کنی؟ ۲۹پولُس در پاسخ گفت: از خدا میخواهم که دیر یا زود، نهتنها شما، بلکه همۀ کسانی که امروز به من گوش فرامیدهند، همانند من گردند، البته نه در زنجیر! ۳۰آنگاه پادشاه برخاست و همراه او والی و بِرنیکی و بقیه مجلسیان نیز برخاستند،۳۱و گفتگوکنان بیرون رفته، به یکدیگر میگفتند: این مرد کاری سزاوار مرگ یا زندان نکرده است. ۳۲آگْریپاس به فِستوس گفت: اگر این مرد از قیصر دادخواهی نکرده بود، میشد او را هماکنون آزاد کرد.
اعمال رسولان۲۷:۲۵ـ۲۳ اعمال رسولان۲۶: ۳۲ـ۱
۲۵
۱۳پس از گذشت چند روز، آگْریپاسِ پادشاه و بِرنیکی برای خوشامدگویی به فِستوس، به قیصریه آمدند. ۱۴چون روزهایی چند در آنجا میماندند، فِستوس قضیۀ پولُس را با پادشاه در میان گذاشت و گفت: در اینجا مردی هست که فِلیکْس او را در زندان نگاه داشته است. ۱۵وقتی به اورشلیم رفتم، سرانِ کاهنان و مشایخ یهود اتهاماتی بر او وارد کردند و خواستار محکومیتش شدند. ۱۶به آنها گفتم رومیان را رسم نیست که متهمی را تسلیم کنند، پیش از آنکه با مدّعیانش روبهرو شود و بتواند در مقابل اتهامات، از خود دفاع کند. ۱۷چون در اینجا گرد آمدند، درنگ نکردم بلکه روز بعد، محکمه را برپا داشتم و دستور دادم او را به حضور بیاورند. ۱۸چون مدّعیانش برخاستند تا سخن بگویند، او را به هیچیک از اتهاماتی که من انتظار داشتم، متهم نکردند. ۱۹بلکه دربارۀ دین خودشان و عیسی نامی که مرده و پولُس ادعا میکرد زنده است، جرّ و بحث کردند.۲۰من که نمیدانستم چگونه باید به چنین مسائلی رسیدگی کرد، از او پرسیدم آیا مایل است به اورشلیم برود تا در آنجا برای این اتهامات محاکمه شود.۲۱چون پولُس از قیصر دادخواهی کرده، خواست تا صدور رأیِ او در حبس بماند، دستور دادم نگاهش بدارند، تا روزی که وی را نزد قیصر بفرستم. ۲۲آگْریپاس به فِستوس گفت: مایلم خودْ سخنانش را بشنوم. گفت: فردا خواهید شنید.
اعمال رسولان۲۵: ۲۲ـ۱۳
۲۵
فِستوس سه روز پس از ورود به ولایت خود، از قیصریه به اورشلیم رفت. ۲آنجا سران کاهنان و بزرگان قوم یهود در برابر او حاضر شدند و اتهامات خود را علیه پولُس عرضه داشتند.۳آنها بهاصرار از فِستوس خواستند بر ایشان مِنّت نهاده، پولُس را به اورشلیم بفرستد، زیرا در کمین بودند تا او را در راه به قتل رسانند. ۴امّا فِستوس در پاسخ گفت: پولُس در قیصریه در بازداشت است و من خود قصد دارم بزودی به آنجا بروم. ۵کسانی از شما که در مقام رهبری هستند، میتوانند همراه من بیایند تا چنانچه از این مرد خطایی سر زده باشد، شکایت خود را علیه او مطرح کنند. ۶فِستوس پس از حدود هشت تا ده روز که با آنها بود، به قیصریه بازگشت، و روز بعد، محکمه را تشکیل داد و امر کرد پولُس را بیاورند. ۷چون پولُس وارد شد، یهودیانی که از اورشلیم آمده بودند، گِردش ایستادند و اتهامات سنگینِ بسیار بر او وارد کردند، امّا نتوانستند آنها را ثابت کنند. ۸سپس، پولُس در دفاع از خود گفت: «من به شریعت یهود یا معبد یا قیصر هیچ خطایی نکردهام. ۹فِستوس که میخواست مِنّتی بر یهودیان بنهد، به پولُس گفت: آیا میخواهی به اورشلیم بروی تا در آنجا برای این اتهامات در حضور من محاکمه شوی؟ ۱۰پولُس پاسخ داد: هماکنون در محکمۀ قیصر ایستادهام که در آن میباید محاکمه شوم. شما خود بهخوبی آگاهید که من هیچ جرمی نسبت به یهود مرتکب نشدهام. ۱۱حال اگر خطایی کردهام یا عملی مستوجب مرگ از من سرزده است، از مردن ابایی ندارم. امّا اگر اتهاماتی که اینان بر من میزنند، پایه و اساسی ندارد، هیچکس نمیتواند مرا بهدستشان تسلیم کند. از قیصر دادخواهی میکنم.۱۲فِستوس پس از مشورت با اعضای شورای خود اعلام کرد: از قیصر دادخواهی میکنی؟ پس به حضور قیصر خواهی رفت!
اعمال رسولان۲۵: ۱۲ـ۱
۲۴
پنج روز بعد، کاهناعظم، حَنانیا، با چند تن از مشایخ و وکیلی تِرتولُس نام، شکایات خود را علیه پولُس به حضور والی عرضه داشتند.۲چون پولُس را احضار کردند، تِرتولُس شکایت خود را در حضور فِلیکْس چنین آغاز کرد: «عالیجناب، چون دیرزمانی است که در سایۀ شما از کمال آسایش برخورداریم و دوراندیشی شما موجب بهبود وضع این قوم شده است،۳وظیفۀ خود میدانیم در هر جا و هر زمان، مراتب قدردانی خود را معروض بداریم.۴امّا برای آنکه بیش از حد مُصَدِّع اوقات شما نشویم، استدعا داریم مورد لطف خود قرارمان داده، عرایض مختصرمان را بشنوید. ۵بر ما ثابت شده که این مرد، شخصی است فتنهانگیز که یهودیان را در سرتاسر جهان میشوراند. همچنین از سرکردگان فرقۀ ناصری است.۶و حتی سعی بر آن داشته معبد را بیحرمت سازد؛ از اینرو گرفتارش کردیم و خواستیم مطابق شریعت خود محاکمهاش کنیم ۷امّا لیسیاسِ فرمانده آمد و او را بهزور از دست ما بیرون آورد، ۸و به مدّعیان او دستور داد تا به حضور شما بیایند. حال، اگر شما خود از او بازخواست کنید، حقیقتِ هرآنچه او را بدان متهم میکنیم، بر شما آشکار خواهد شد. ۹یهودیان نیز یکصدا گفتههای او را تأیید کردند. ۱۰چون والی به پولُس اشاره کرد که سخن بگوید، او چنین پاسخ داد: میدانم سالیان درازی است که کار داوری بر این قوم را بر عهده دارید؛ پس با کمال خشنودی، دفاع خود را عرضه میدارم.۱۱شما خود میتوانید تحقیق کنید و دریابید که از زمانی که من برای عبادت به اورشلیم رفت ، دوازده روز بیشتر نمیگذرد،۱۲و در این مدت، مرا ندیدهاند که در معبد با کسی جرّ و بحث کنم یا اینکه در کنیسهها یا در شهر، مردم را بشورانم.۱۳آنها نمیتوانند اتهاماتی را که بر من میزنند، ثابت کنند.۱۴امّا نزد شما اعتراف میکنم که با پیروی از طریقتی که آنان بدعتش میخوانند، خدای پدرانمان را عبادت میکنم و به هرآنچه نیز که در تورات و کتب پیامبران نوشته شده، اعتقاد دارم. ۱۵من هم مانند ایشان امید بر خدا دارم و معتقدم برای نیکان و بدان قیامتی در پیش است.۱۶از اینرو، سخت میکوشم تا نسبت به خدا و مردم با وجدانی پاک زندگی کنم. ۱۷من پس از سالیانی دراز، به اورشلیم رفتم تا برای نیازمندانِ قوم خود هدایایی ببرم و قربانی تقدیم کنم. ۱۸این را بهجای میآوردم که مرا در حالی که تطهیر کرده بودم، در معبد یافتند. نه جمعیتی در میان بود و نه آشوبی. ۱۹در آنجا چند یهودی از ایالت آسیا بودند که باید اینجا در مقابل شما حضور مییافتند تا اگر اتهامی علیه من دارند، بازگویند.۲۰و یا اینکه کسانی که اینجا هستند، بگویند وقتی در حضور شورا ایستاده بودم، چه جرمی در من یافتند،۲۱جز اینکه در میان آنان با صدای بلند گفتم: بهخاطر رستاخیز مردگان است که امروز در حضور شما محاکمه میشوم. ۲۲آنگاه فِلیکْس که بهخوبی با طریقت آشنایی داشت، محاکمه را بهوقتی دیگر موکول کرد و گفت: وقتی لیسیاسِ فرمانده بیاید، به مسئلۀ شما رسیدگی خواهم کرد. ۲۳سپس به افسر مسئول دستور داد تا پولُس را تحتنظر بگیرد، ولی در ضمن آزادیهایی به او بدهد و مانع از این نشود که آشنایانش نیازهای او را برطرف کنند. ۲۴چند روز بعد، فِلیکْس با همسرش دْروسیلا که یهودی بود، آمد و از پی پولُس فرستاده، به سخنان او دربارۀ ایمان به مسیح گوش فراداد. ۲۵چون پولُس سخن از پارسایی، پرهیزگاری و داوریِ آینده بهمیان آورد، فِلیکْس هراسان شد و گفت: فعلاً کافی است! میتوانی بروی. در فرصتی دیگر باز تو را فراخواهم خواند.۲۶در ضمن، امیدوار بود پولُس رشوهای به او بدهد. از اینرو، بارها احضارش میکرد و با او سخن میگفت. ۲۷پس از دو سال، پورکیوس فِستوس جانشین فِلیکْس شد. و امّا فِلیکْس، برای اینکه بر یهودیان مِنّت نهد، پولُس را همچنان در حبس نگاه داشت.
اعمال رسولان۲۴: ۲۷ـ۱