رفتن به نوشتهها
۲۸
۱۶آنگاه آن یازده شاگرد به جلیل، بر کوهی که عیسی به ایشان فرموده بود، رفتند. ۱۷چون در آنجا عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. امّا بعضی شک کردند. ۱۸آنگاه عیسی نزدیک آمد و به ایشان فرمود: تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است. ۱۹پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر، پسر و روحالقدس تعمید دهید ۲۰و به آنان تعلیم دهید که هرآنچه به شما فرمان دادهام، بهجا آورند. اینک من هر روزه تا پایان این عصر با شما هستم!
متي٢٨: ٢٠-١٦
۲۸
۱۱هنگامی که زنان در راه بودند، عدهای از نگهبانان به شهر رفته، همۀ وقایع را به سران کاهنان گزارش دادند. ۱۲آنها نیز پس از دیدار و مشورت با مشایخ، به سربازان وجه زیادی داده، ۱۳گفتند: باید به مردم بگویید که، شاگردانِ او شبانه آمدند و هنگامی که ما در خواب بودیم، جسد او را دزدیدند. ۱۴و اگر این خبر به گوش والی برسد، ما خودْ او را راضی خواهیم کرد تا برای شما مشکلی ایجاد نشود. ۱۵پس آنها پول را گرفتند و طبق آنچه به آنها گفته شده بود عمل کردند. و این داستان تا به امروز در میان یهودیان شایع است.
متي٢٨: ١٥-١١
٢٨
بعد از شَبّات، در سپیدهدمِ نخستین روز هفته، مریمِ مَجْدَلیّه و آن مریم دیگر به دیدن مقبره رفتند. ۲ناگاه زمین لرزۀ شدیدی واقع شد، زیرا فرشتۀ خداوند از آسمان نازل شد و بهسوی مقبره رفت و سنگ را از برابر آن به کناری غلتانید و بر آن بنشست. ۳چهرۀ آن فرشته همچون برقِ آسمان می درخشید و جامهاش چون برف، سفید بود.۴نگهبانان از هراسِ دیدن او بهلرزه افتاده، چون مردگان شدند! ۵آنگاه فرشته به زنان گفت: هراسان مباشید! میدانم که در جستجوی عیسای مصلوب هستید. ۶او اینجا نیست، زیرا همانگونه که فرموده بود، برخاسته است! بیایید و جایی را که او خوابیده بود، ببینید، ۷سپس بیدرنگ بروید و به شاگردان او بگویید که او از مردگان برخاسته است و پیش از شما به جلیل میرود و در آنجا او را خواهید دید. اینک به شما گفتم! ۸پس زنان با هراسی آمیخته به شادیِ عظیم، بیدرنگ از مقبره خارج شدند و بهسوی شاگردان شتافتند تا این واقعه را به آنان خبر دهند. ۹ناگاه عیسی با ایشان روبهرو شد و گفت: سلام بر شما باد! زنان پیش آمدند و بر پایهای وی افتاده، او را پرستش کردند. ۱۰آنگاه عیسی به ایشان فرمود: مترسید! بروید و به برادرانم بگویید که به جلیل بروند. در آنجا مرا خواهند دید.
متي٢٨: ١٠-١
۲۷
۶۲روز بعد، که پس از «روز تهیه» بود، سران کاهنان و فَریسیان نزد پیلاتُس گرد آمده، گفتند: ۶۳سرورا! بهیاد داریم که آن گمراهکننده وقتی زنده بود، میگفت، پس از سه روز برخواهم خاست. ۶۴پس فرمان بده مقبره را تا روز سوّم نگهبانی کنند، مبادا شاگردان او آمده، جسد را بدزدند و به مردم بگویند که او از مردگان برخاسته است، که در آن صورت، این فریب آخر از فریب اوّل بدتر خواهد بود. ۶۵پیلاتُس پاسخ داد: شما خود نگهبانان دارید. بروید و آن را چنانکه صلاح میدانید، حفاظت کنید. ۶۶پس رفتند و سنگ مقبره را مُهر و موم کردند و نگهبانانی در آنجا گماشتند تا از مقبره حفاظت کنند.
متي٢٧: ٦٦-٦٢
۲۷
۵۷هنگام غروب، مردی ثروتمند از اهالی رامه، یوسف نام، که خودْ شاگرد عیسی شده بود، ۵۸نزد پیلاتُس رفت و پیکر عیسی را طلب کرد. پیلاتُس دستور داد به وی بدهند. ۵۹یوسف جسد را برداشته، در کتانی پاک پیچید ۶۰و در مقبرهای تازه که برای خود در صخره تراشیده بود، نهاد و سنگی بزرگ جلو دهانۀ مقبره غلتانید و رفت. ۶۱مریمِ مَجْدَلیّه و آن مریم دیگر در آنجا مقابل مقبره نشسته بودند.
متي٢٧: ٦١-٥٧
۲۷
۴۵از ساعت ششم تا نهم، تاریکی تمامی آن سرزمین را فراگرفت. ۴۶نزدیک ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: ایلویی، ایلویی، لَمّا سَبَقْتَنی؟ یعنی خدای من، خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟ ۴۷برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: الیاس را میخواند. ۴۸یکی از آنان بیدرنگ دوید و اسفنجی آورده، آن را از شراب تُرشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاد و پیش دهان عیسی برد تا بنوشد. ۴۹امّا بقیه گفتند: او را به حال خود واگذار تا ببینیم آیا الیاس به نجاتش میآید؟۵۰عیسی بار دیگر به بانگ بلند فریادی برآورد و روح خود را تسلیم نمود. ۵۱در هماندم، پردۀ محرابگاه از بالا تا پایین دوپاره شد. زمین لرزید و سنگها شکافته گردید. ۵۲قبرها گشوده شد و بدنهای بسیاری از مقدّسان که آرمیده بودند، برخاستند. ۵۳آنها از قبرها بهدر آمدند و پس از رستاخیز عیسی، به شهر مقدّس رفتند و خود را به شمار بسیاری از مردم نمایان ساختند. ۵۴چون فرماندۀ سربازان و نفراتش که مأمور نگهبانی از عیسی بودند، زمینلرزه و همۀ این رویدادها را مشاهده کردند، سخت هراسان شده، گفتند: براستی او پسرخدا بود. ۵۵بسیاری از زنان نیز در آنجا حضور داشتند و از دور نظاره میکردند. آنان از جلیل از پی عیسی روانه شده بودند تا او را خدمت کنند.۵۶در میان آنها مریم مَجْدَلیّه و مریم مادر یعقوب و یوسف، و نیز مادر پسران زِبِدی بودند.
متي٢٧: ٥٦-٤٥
۲۷
۳۲هنگامی که بیرون میرفتند، به مردی از اهالی قیرَوان به نام شَمعون برخوردند و او را واداشتند صلیب عیسی را حمل کند. ۳۳چون به مکانی به نام جُلجُتا، که بهمعنی مکان جمجمه است، رسیدند، ۳۴به عیسی شراب آمیخته به زرداب دادند. چون آن را چشید، نخواست بنوشد. ۳۵هنگامی که او را بر صلیب کشیدند، برای تقسیم جامههایش، میان خود قرعه انداختند ۳۶و در آنجا به نگهبانی او نشستند.۳۷نیز، تقصیرنامهای بدین عبارت بر لوحی نوشتند و آن را بر بالای سر او نصب کردند: ( این است عیسی، پادشاه یهود). ۳۸دو راهزن نیز با وی بر صلیب شدند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او. ۳۹رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان ۴۰میگفتند: ای تو که میخواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی، خود را نجات ده! اگر پسر خدایی از صلیب فرود بیا! ۴۱سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نیز استهزایش کرده، میگفتند: ۴۲دیگران را نجات داد، امّا خود را نمیتواند نجات دهد! اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب پایین بیاید تا به او ایمان آوریم. ۴۳او به خدا توکل دارد؛ پس اگر خدا دوستش میدارد، اکنون او را نجات دهد، زیرا ادعا میکرد پسر خداست! ۴۴آن دو راهزن نیز که با وی بر صلیب شده بودند، به همینسان به او اهانت میکردند.
متي٢٧: ٤٤-٣٢
۲۷
۲۷سربازانِ پیلاتُس، عیسی را به صحن کاخِ والی بردند و همۀ گروه سربازان گرد او جمع شدند. ۲۸آنان عیسی را عریان کرده، خرقهای ارغوانی بر او پوشاندند ۲۹و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند و چوبی بهدست راست او دادند. آنگاه در برابرش زانو زده، استهزاکنان میگفتند: درود بر پادشاه یهود! ۳۰و بر او آبِدهان انداخته، چوب را از دستش میگرفتند و بر سرش میزدند. ۳۱پس از آنکه او را استهزا کردند، خرقه از تنش بهدر آورده، جامۀ خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کِشند.
متي٢٧: ٣١-٢٧
۲۷
۱۱امّا عیسی در حضور والی ایستاد. والی از او پرسید: آیا تو پادشاه یهودی؟ عیسی پاسخ داد: تو خود چنین میگویی! ۱۲امّا هنگامی که سران کاهنان و مشایخ اتهاماتی بر او وارد کردند، هیچ پاسخ نگفت. ۱۳پس پیلاتُس از او پرسید: نمیشنوی چقدر چیزها علیه تو شهادت میدهند؟ ۱۴امّا عیسی حتی به یک اتهام هم پاسخ نداد، آنگونه که والی بسیار متعجب شد.۱۵والی را رسم بر این بود که هنگام عید یک زندانی را به انتخاب مردم آزاد سازد.۱۶در آن زمان زندانی معروفی به نام بارْاَبّا در حبس بود. ۱۷پس هنگامی که مردم گرد آمدند، پیلاتُس از آنها پرسید: چه کسی را میخواهید برایتان آزاد کنم، بارْاَبّا را یا عیسای معروف به مسیح را؟ ۱۸این را از آن رو گفت که میدانست عیسی را از سَرِ رشک به او تسلیم کردهاند. ۱۹هنگامی که پیلاتُس بر مسند داوری نشسته بود، همسرش پیغامی برای او فرستاد، بدین مضمون که: تو را با این مرد بیگناه کاری نباشد، زیرا امروز خوابی دربارۀ او دیدم که مرا بسیار رنج داد. ۲۰امّا سران کاهنان و مشایخ، قوم را ترغیب کردند تا آزادی بارْاَبّا و مرگ عیسی را بخواهند.۲۱پس چون والی پرسید: کدامیک از این دو را برایتان آزاد کنم؟ پاسخ دادند: «بارْاَبّا را.»۲۲پیلاتُس پرسید: پس با عیسای معروف به مسیح چه کنم؟ همگی گفتند: بر صلیبش کن! ۲۳پیلاتُس پرسید: چرا؟ چه بدی کرده است؟ امّا آنها بلندتر فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن!» ۲۴چون پیلاتُس دید که کوشش بیهوده است و حتی بیم شورش میرود، آب خواست و دستهای خود را در برابر مردم شست و گفت: من از خون این مرد بری هستم. خود دانید!۲۵مردم همه در پاسخ گفتند: خون او بر گردن ما و فرزندان ما باد! ۲۶آنگاه پیلاتُس، بارْاَبّا را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کشند.
متي٢٧: ٢٦-١١
٢٧
صبح زود، همۀ سران کاهنان و مشایخ گرد آمده، با هم شور کردند که عیسی را بکشند. ۲پس او را دستبسته بردند و به پیلاتُسِ والی تحویل دادند.۳چون یهودا، تسلیمکنندۀ او، دید که عیسی را محکوم کردهاند، از کردۀ خود پشیمان شد و سی سکۀ نقره را به سران کاهنان و مشایخ بازگردانید و گفت:۴گناه کردم و باعث ریختن خون بیگناهی شدم. امّا آنان پاسخ دادند: ما را چه؟ خود دانی! ۵آنگاه یهودا سکهها را در معبد بر زمین ریخت و بیرون رفته، خود را حلقآویز کرد. ۶سران کاهنان سکهها را از زمین جمع کرده، گفتند: ریختن این سکهها در خزانۀ معبد جایز نیست، زیرا خونبهاست. ۷پس از مشورت، با آن پول مزرعۀ کوزهگر را خریدند تا آن را گورستان غریبان سازند. ۸از اینرو آن مکان تا به امروز به «مزرعۀ خون» معروف است. ۹بدینسان، پیشگویی اِرِمیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود: آنان سی پاره نقره را برداشتند، یعنی قیمتی را که قوم اسرائیل بر او نهادند،۱۰و با آن مزرعۀ کوزهگر را خریدند، چنانکه خداوند به من امر فرموده بود.
متي٢٧: ١٠-١